اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

اولین روز مهد امیرمحمدجان

اما امروز اولین روز مهد امیرمحمدمون بود.ازم جدا نمیشدی مامانی.دو بار گذاشتم که به چند دیقه نرسید اومدی با چشم گرون.یه کم بازی کردیم دستشویی رفتی و دوباره برگشتیم بالا و خداحافظی کردی.قرار شده کمد آبی مال تو باشه.عشقی.حیگرمی
31 شهريور 1394

اولین روز مدرسه

بالاخره روزشمار امیرحسین جان به سر رسید و صبح امروز با حضور افتخاری مامانی پنج نفری به مدرسه علامه حلی رفتیم.همه جا بوی نویس می اومد.حتی پلاستیک میز و صندلیاتونم پاره نکرده بودن.تو کلاس 103افتادی و معلمتونم خانم اصغری.خیلی مهربون و منظم.😉گمونم ساکت ترین پسر کلاست بودی والبته داداش هم همه جا همراهی میکرد.دیگه یه جا هممون بیرون اومدیم کا ناگهان امیرمحمد منو دور زو و برگشت تو کلاس تون و بعدم با گریه اوند بیرون.شما هم خودتونو معرفی کردین و کادوهاتون و گرفتین و اومدین.اما من صبح خیلی استرس داشتم .خدایا پسرمو بهت سپردم و خیر و صلاح ازت میخوام.موفق باشه و بالم.دوست دارم امیرحسین عزیزم
31 شهريور 1394

آخرین جمعه تابستان94

آخرین جمعه تابستان 94 امیرحسین صبح همراه بابابزرگ و مامانی به باغ رفته و بساط کیک و کباب رو برده. امیرمحمد جانم سرشو کوتاه کردیم و بسی تپل شده.عشق مامانش.عاشقشم.بوووس
27 شهريور 1394

شیشه

سلام.گل مامان.دوبار فیلتر یادهندوستان کرده.شیشه اتو آوردی و مثل سیده زهرا توش آب و چایی میخوری😅😅😅
25 شهريور 1394

امیرمحمد

امیرمحمد خوشگلم.سلام.عزیزم چند حادثه رو پشت سر گذاشتی اولین برا خودت چایی ریختی از سماور و دستتو زیر شیر آب داغ سماور بردی😢😢😢😢خدا رو شکر زیاد داغ نبود. دومی دیشب خونه بابابزرگ بود داشتم نماز میخونده که یه هم صدای بلند زمین خوردنت به گوشم رسید و بعدشم خونریزی شدید بینیت😳😳😳😳الانم یه سر به خودت آسیب میزنی.خدایا خودت مواظبش باش
21 شهريور 1394

امیرمحمد

امیرمحمد خوشگلم.سلام.عزیزم چند حادثه رو پشت سر گذاشتی اولین برا خودت چایی ریختی از سماور و دستتو زیر شیر آب داغ سماور بردی😢😢😢😢خدا رو شکر زیاد داغ نبود. دومی دیشب خونه بابابزرگ بود داشتم نماز میخونده که یه هم صدای بلند زمین خوردنت به گوشم رسید و بعدشم خونریزی شدید بینیت😳😳😳😳الانم یه سر به خودت آسیب میزنی.خدایا خودت مواظبش باش
21 شهريور 1394

کفش

سلام امیرمحمدم.چند وقتی که کفشت درست میپوشید.بهت تبریک میگم. اما وقتی عصبانی بشی میگی!!!کثافت احمق بیشعور!!!!!شرمنده که اینقدر بیتربیت شدی
15 شهريور 1394

رنگ مو

 امیرحسین جونم شش سال و یازده ماه داره.دو روزه کلاس دارم صبح عصر.صبح دوتایی میرین خونه مامانی.ظهر دنبالتون میام.امیرمحمد برمیگروم.شب هم امیرحسین.امروز بهم میگی مامان اگه موهات رنگ کنی دیگه نمیری.گفتم نه.با تعجب گفتی راست میگی؟و بعدشم اصرار که همین الان برو موهاتو رنگ کن.یه کم ترسو شدی.شبا پهلوم میخوابی
15 شهريور 1394
1